محمد اصفهاني، چهره محبوب و نام آشنا در بيان
خاطرات زيارتي خود
رواياتي را از يكي از خادمان به صورت مستقيم نقل ميكند
كه مرور آن خالي از لطف نيست:
کشیک کفشداری بودم؛ معمولا بین ما خادمان رسم است
که اگر حاجت یا مشکلی داشته باشیم، غذای نوبت كشيكمان
را نذر زائر حضرت(ع) ميکنیم.
گرسنه بودم. از ميهمانسرای حضرت سهم شامِ کفشداری ما را آوردند.
دوستانم غذا خوردند ولی من چون نذر داشتم غذا را دستم گرفتم و
رفتم توی صحن تا به یکی از زائران بدهم.
معمولا هروقت غذا به دست و با لباس خدمت به صحن ميرفتم
همه به طرفم ميآمدند، اما اين دفعه هیچکس نيامد!
نه ازدحامي و نه درخواستی. دلم گرفت، فكر كردم
نکند آقا از دست من ناراحت باشد.
در همین احوال يكباره چشمم به مردی شیک پوش با کت و شلوار اتو کشیده
و مرتب افتاد که دست بچه 9-10 سالهاش رو گرفته بود و داشت
از حرم خارج ميشد. با دیدنش حالم دگرگون شد. بدون اینکه بفهمم چرا
به طرف این پدر و پسر رفتم و ظرف غذا رو با احترام به آنها تعارف کردم.
مرد شیک پوش با تعجب و بُهت مدتی به ظرف شام خیره شد
و يكباره خون به صورتش دوید. پسرش با خوشحالی گفت: بابا، شام!
و پدر بیاختیار زد زیر گریه!! . . .
من مات و مبهوت با نگرانی پرسیدم: چی شده؟ شما رو ناراحت کردم؟
مرد در حالیکه اشکهايش رو از روی صورتش پاک ميکرد، گفت:
خیر آقا، ما خیلی هم از شما متشکریم! گریه من به خاطر کرامتی است
که هماکنون از این امام بزرگوار دیدم . . .
چند لحظه گذشت. وقتی آرامتر شد، گفت: همین الان در حرم بودیم و
داشتیم زيارت میکردیم که پسرم وسط آن شلوغی و ازدحام خم شد
و چیزی از روی زمین برداشت و خورد. گفتم: چی بود که خوردی؟ گفت:
یه دونه نخودچی. با عصبانیت دستشو کشیدم و گفتم: چرا این کار رو کردی؟
حتما اون نخودچی به پاي خيليها خورده و کثیف شده؛
اونوقت تو اون رو ميذاری توی دهنت.
پسرم در حالیکه ترسیده بود، بغض کرد و گفت: آخه من گرسنهام.
به هتل هم كه نميريم تا شام بخوریم. با عصبانیت گفتم: گرسنهای؟
به ایشان بگو گرسنهای! و اشاره کردم به ضریح حضرت. راستش خودم
هم نفهمیدم که چرا در اون لحظه چنین حرفی زدم؟ و پسرم بلافاصله گفت:
امام رضا(ع) من گرسنهام ! از کار خودم خجالت کشیدم و در دلم
از امام(ع) عذرخواهی کردم و از ادامه زيارت منصرف شدم تا با
پسرم به هتل برگردم. از حرم كه خارج شدیم شما ... حالا نمیدانم
حالم رو چطوری براتون توصیف کنم. ای کاش به پسرم ميگفتم
چیز دیگری از حضرت بخواد و دوباره زد زیر گریه ...
خاطرات زيارتي خود
رواياتي را از يكي از خادمان به صورت مستقيم نقل ميكند
كه مرور آن خالي از لطف نيست:
کشیک کفشداری بودم؛ معمولا بین ما خادمان رسم است
که اگر حاجت یا مشکلی داشته باشیم، غذای نوبت كشيكمان
را نذر زائر حضرت(ع) ميکنیم.
گرسنه بودم. از ميهمانسرای حضرت سهم شامِ کفشداری ما را آوردند.
دوستانم غذا خوردند ولی من چون نذر داشتم غذا را دستم گرفتم و
رفتم توی صحن تا به یکی از زائران بدهم.
معمولا هروقت غذا به دست و با لباس خدمت به صحن ميرفتم
همه به طرفم ميآمدند، اما اين دفعه هیچکس نيامد!
نه ازدحامي و نه درخواستی. دلم گرفت، فكر كردم
نکند آقا از دست من ناراحت باشد.
در همین احوال يكباره چشمم به مردی شیک پوش با کت و شلوار اتو کشیده
و مرتب افتاد که دست بچه 9-10 سالهاش رو گرفته بود و داشت
از حرم خارج ميشد. با دیدنش حالم دگرگون شد. بدون اینکه بفهمم چرا
به طرف این پدر و پسر رفتم و ظرف غذا رو با احترام به آنها تعارف کردم.
مرد شیک پوش با تعجب و بُهت مدتی به ظرف شام خیره شد
و يكباره خون به صورتش دوید. پسرش با خوشحالی گفت: بابا، شام!
و پدر بیاختیار زد زیر گریه!! . . .
من مات و مبهوت با نگرانی پرسیدم: چی شده؟ شما رو ناراحت کردم؟
مرد در حالیکه اشکهايش رو از روی صورتش پاک ميکرد، گفت:
خیر آقا، ما خیلی هم از شما متشکریم! گریه من به خاطر کرامتی است
که هماکنون از این امام بزرگوار دیدم . . .
چند لحظه گذشت. وقتی آرامتر شد، گفت: همین الان در حرم بودیم و
داشتیم زيارت میکردیم که پسرم وسط آن شلوغی و ازدحام خم شد
و چیزی از روی زمین برداشت و خورد. گفتم: چی بود که خوردی؟ گفت:
یه دونه نخودچی. با عصبانیت دستشو کشیدم و گفتم: چرا این کار رو کردی؟
حتما اون نخودچی به پاي خيليها خورده و کثیف شده؛
اونوقت تو اون رو ميذاری توی دهنت.
پسرم در حالیکه ترسیده بود، بغض کرد و گفت: آخه من گرسنهام.
به هتل هم كه نميريم تا شام بخوریم. با عصبانیت گفتم: گرسنهای؟
به ایشان بگو گرسنهای! و اشاره کردم به ضریح حضرت. راستش خودم
هم نفهمیدم که چرا در اون لحظه چنین حرفی زدم؟ و پسرم بلافاصله گفت:
امام رضا(ع) من گرسنهام ! از کار خودم خجالت کشیدم و در دلم
از امام(ع) عذرخواهی کردم و از ادامه زيارت منصرف شدم تا با
پسرم به هتل برگردم. از حرم كه خارج شدیم شما ... حالا نمیدانم
حالم رو چطوری براتون توصیف کنم. ای کاش به پسرم ميگفتم
چیز دیگری از حضرت بخواد و دوباره زد زیر گریه ...
برچسبها: فتح آباد خبر, دكتر محمد اصفهاني, امام رضا, معجزه
ارسال در تاريخ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۱ توسط احمد سلیمانی